مسافران بهرام بیضائی  از دیدگاه اساطیر

سخنان جهانبخش نورائی پس از نمایش نسخه ی ترمیم شده ی مسافران بهرام بیضائی در خانه ی سینما سه شنبه۲ بهمن ۱۳۹۷
سلام عرض می کنم. امیدوارم که از تماشای مسافران لذت برده باشید و تشکر می کنم از خانه سینما برای کار ارزشمند نمایش این فیلم بزرگ کم همتا. من قبلاً نقد مفصلی بر مسافران نوشتم که کپی آنرا در دسترس شما قرار دادم. بنابراین وارد تکرار آنچه گفتم نمی شوم و دوست دارم مختصرا به مباحث دیگری بپردازم و پیوند این فیلم را با اندیشه کهن اساطیری و عرفانی روح ایرانی در حد بضاعت ناچیزم شرح دهم.
در فیلم مسافران دو مفهوم و گزارۀ جاودانگی و روشنائی که در نور و آینه تجلی کرده، بن مایۀ اثر را می سازند. این دو مفهوم ابدی و ازلی به فیلم ماهیتی جهان شمول و تاریخی می دهد که محدود به جامعه و زمانۀ خاصی نیست و هر جا میل به روشنائی و تلاش برای بیرون آمدن از ظلمت باشد حرف و حال و هوای این فیلم مصداق پیدا می کند.

جاودانگی

آرزوی جاودانگی و بازگشت از جهان مردگان به دنیای زندگان همیشه در انسان بوده و این گرایش به روشنی در اساطیر کهن جاری و روان است. جاودانگی همیشه با عناصر طبیعت همنشین بوده و می بینیم که فیلم مسافران با انعکاس طبیعت در آینه است که سفر خود را آغاز می کند.
خضر پیغمبر که به چشمۀ آب حیات و جاودانگی دست پیدا می کند هر جا می نشسته زمین از برکت وجود او سبز و خرم می شده و گوئی بهمراه و همساز با طبیعت بودن حداقل یکی از پیش شرط های رسیدن به نامیرائی ست. اگر مایۀ جاودانگی حضرت خضر آب پاک چشمه است، در افسانه سومری گیلگمش این گیاه است که مرگ را مغلوب می کند. گیلگمش که سرانجام به گیاه جاودانگی دست پیدا میکند، قبل از خوردن آن به شستشوی بدنش می پردازد، اما مار زیرکی از غفلت او استفاده می کند و گیاه را می خورد. یکی از حماسه های کهن بین النهرین که بیضائی دوست داشته و درباره آن پژوهش کرده همین افسانه سومری گیلگمش است. گیلگمش را اول داود منشی زاده زبانشناس و فعال سیاسی و سپس احمد شاملو به فارسی برگردادند.
بازگشت و رستاخیز هم شکلی از جاودانگی ست. در دین اسلام معاد و صحرای محشر را داریم که یک رستاخیز جمعی ست. در عهد عتیق کتاب مقدس چند جا به بازگشت مردگان به دنیای زندگان اشاره شده و در عهد جدید زنده کردن مردگان از معجزات حضرت مسیح است. شاید یکی از برجسته ترین منابع داستانی در زمینه سر زدن به دنیای مردگان و بهشت و جهنم  در مزد یسنا، آئین زرتشی، ارداویراف نامه باشد که اطلاع دارید آقای بیضائی چند سال پیش بر مبنای آن نمایشنامۀ گزارش ارداویراف را نوشت و در خارج از ایران اجراء  کرد. جالب است بدانید عموی آقای بیضائی، ادیب کاشانی بیضائی، هم منظومه ای انتقادی و طنز آمیز دارد که طی آن به بهشت و جهنم سر می زند.
نور از رست خیز جدا نیست. این صحنه ی آخر مسافران که رفتگان از جهان مردگان باز می گردند، بازتاب مفهوم اساطیری نقش نور در خلقت و غلبه و چیره شدن آن بر تاریکی ست. نور در افسانه های ملت های مختلف در ارتباط با ریشه های خلقت جایگاه تعیین کننده ای دارد. در آئین زرتشی هنگامی که از چگونگی خلقت صحبت می شود می گویند اهریمن در ظلمت مطلق نشسته بود و اورمزد یا اهورمزدا نوری بود که آرام آرام فزونی گرفت، بر ظلمت غلبه کرد و هستی پدید آمد. البته اهریمن دربست از پا نیفتاد و در برابر نیکی های انسان با بدیها و پلشتیهای او همدست شد و کشاکش هنوز هم ادامه دارد و برترین جلوه این دیالکتیک نور و تاریکی را می توان در اندیشۀ مانوی پیدا کرد. و در سینما، نورپردازی اکپرسیونیستی و فیلمبرداری های پر تشویش نوار آشناترین بازتاب تصویری آن است. سوره نور در قرآن شکل دیگری از تقدس نور و وابستگی خلقت به آن را در برابر ما قرار می دهد و در تصوف بویژه در آثار شهاب الدین سهروردی نور و روشنائی و درخشندگی معانی رمزی بسیار دارند. در روایات شیعی نور که رحمت و رستگاری ست در برابر نار که آتش دوزخ است قرار می گیرد. شعر ایرانی از کلاسیک تا به امروز پر از نور و آینه و روشنی ست. جام جم که همان آینه ای اساطیری ست که دیده و نادیده هستی را می توان در آن مشاهده کرد عنصر نمادینی ست که از عصر اساطیر عبور کرده و خود را به دوران شاعران دوره اسلام در ایران کشانده است تا در قدح آینه کردار راز لاهوت و ناسوت را کشف کنند.

و همه اینها که عرض کردم نشان می دهد که مسافران بر میراث عمیق و بزرگ اندیشه ایرانی و روح جمعی او در تمام دورانها شکل گرفته و شعری ست که حکیمی آگاه و پر احساس آن را برای ملتش سروده تا در چالۀ نا امیدی نیفتد. در بندهش که از متون دینی مهم زرتشتی ست، آینه جزئی از بدن انسان است که با مرگ او به خورشید می پیوندد و در روز رستاخیز خورشید آنرا به آدمیان بر می گرداند تا یکدیگر را از نو بشناسند و پیدا کنند. ببینید چه نزدیک شگفت انگیزی آینۀ مسافران با این تفسیر اساطیری دارد!. در مرصاد العباد نجم الدین رازی نیز که از برجسته ترین کتب تفسیر عرفانی ست در درون هر انسان آئینه ایست که پس از مرگ به هم می پیوندند تا آینه تمام قد پروردگار را بسازند.

فرۀ ایزدی

شناخته شده ترین نماد نور پاک فره ایزدی ست که در پیرامون سر زمامداران و دینمردان و مردان و زنان نیک، که برگزیده آفریدگارند، بر می تابد و در تمثالهای مذهبی تشیع نیز چون هاله ای مقدس از چهره نامحسوس اولیاء یا در اطراف سر آنان می درخشد. البته این هاله فرق دارد با آن هاله ی نوری که دور سر معجزه هزاره سوم در سازمان ملل تجلی کرد و نیامده به ظلمت رفت.

فردوسی در شاهنامه به تناسب از فره ایزدی سخن گفته و در نگاه او انسانهای پاک و دانا و شجاع از فره ایزدی برخوردارند. در آخر فیلم مسافران، که در واقع آغاز آن است، فره ایزدی به صورت نور خیره کننده ای به چهره ها می تابد و سوگواران از ظلمات سوگ در می آیند تا جشن عروسی از سر گرفته شود و روشنائی بر تاریکی و جامۀ سپید بر انبوه جامه های سیاه غلبه پیدا کند.

آلیس وقتی در آنسوی آینه به جهان عجایب نگاه می کند همه چیز را وارونه می بیند. اما در مسافران عزاداران با چند پاره شدن و در آمیختن گل وجودشان در آینه سرانجام به جهان راستگونه و یگانه ای می رسد که خلقتی دوباره را بشارت می دهد؛ آن شب دم کرده هیولاوشی که نیمای شاعر از آن گفت به پایان می رسد و مسافران، که آینۀ تابناک فرهنگ ایرانی ست، شاخۀ نوری می شود که ما را امروز و فردا و پسان فردا از جنگل شب عبور خواهد داد.

سالها پیش در مجلسی که مجله فیلم برپا کرده بود با شعری از حافظ سخنم را دربارۀ مسافران شروع کردم و با شعری از شاملوی بزرگ به پایان بردم. اجازه می خواهم با همان شعر ساده و صمیمی شاملو که گویای پیام این فیلم پر امید است حرفم را تمام کنم.

روزي ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد

و مهرباني دست زيبايي را خواهد گرفت

روزي كه كمترين سرود

بوسه است

و هر انسان

براي هر انسان

برادري ست

روزي كه ديگر درهاي خانه‌شان را نمي‌بندند

قفل افسانه‌ايست

و قلب

براي زندگي بس است

روزي كه معناي هر سخن دوست داشتن است

تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردي

روزي كه آهنگ هر حرف، زندگي‌ست

تا من به خاطر آخرين شعر، رنج جستجوي قافيه نبرم

روزي كه هر حرف ترانه‌ايست

تا كمترين سرود بوسه باشد

روزي كه تو بيايي، براي هميشه بيايي

و مهرباني با زيبايي يكسان شود

روزي كه ما دوباره براي كبوترهايمان دانه بريزيم …

و من آنروز را انتظار مي‌كشم

حتي روزي

كه ديگر

نباشم