مردگان، زنده اند (در رثای کاوه یاری، هنرمند بزرگ چقاشی)

هر بلائی کز آسمان آید/ گرچه بر دیگری روا باشد/ نارسیده بر زمین پرسد/ خانۀ انوری کجا باشد؟
این دوبیت پر شکایت انوری شاعر مصیبت زدۀ قرن ششم در دورۀ سلطنت سلجوقیان، به نظر می رسد که پس از گذشت قرن ها، متأسفانه وصف الحال خانوادۀ مهربان، بی ریا و هنرمند یاری باشد. از دو سال بیش تا حالا، پدر، مادر، و دو برادر را از دست داده اند و اشک و اندوه و حسرت هم نشین و هم خانۀ آنها شده است. مصیبت به دنبال مصیب و سوگ در پی سوگ. سال پیش که در این جا، چند کلمه در ارتباط با مرگ ناگهانی علی برادر هنرمنددیگرشان حرف زدم و آرزو کردم این واقعۀ دردناک غم آخر آنها باشد، گمان نمی کردم که هنوز سالی از پر کشیدن علی نگذشته من بیایم و این بار مرثیه خوان برادر دیگر، کاوه، باشم- انسانی والا، بی ادعا و درویش صفت که نه تنها از جهت اخلاق و رفتار که در آفرینش آثار فلزی موسوم به چقاشی در محیط هنری ما یکه و کم همتا بود و در اوج خلاقیت خود بی خبر از میا ن ما رفت.
هر کس برای نخستین بار کاوه را می دید، یک نوع بی عقدگی، بی نیازی، صمیمیت و صبوری در او مشاهده می کرد که با نیشخندی به دنیای بی وفا در اعماق چشمان او توأم بود. این حالت را می شود در عکس های چهرۀ او هم دید.
اجازه بدهید برای تسلای خاطر خانوادۀ یاری چند کلمه پیرامون ماندگاری کاوه یاری اضافه کنم. من روضه خوان و مداح نیستم و ارتباطی هم با ابوادریس هایی که این روزها کارشن با کف بینی و رفع بلا وطالع بینی لاکچری سکه است، ندارم. می خواهم با زبان علم سخن بگویم. می دانم بسیاری از شما استیفن هاوکینگ را می شناسید. همان دانشمند و فیزیکدان بزرگی که فقط سر و گردنش حرکت می کرد و چندی پیش از دنیا رفت. او و چند دانشمند دیگر در یک برنامۀ تلویزیونی که سالها پیش دیدم معتقد بودند که با توجه به فرضیه نسبیت عام و خاص انیشتین زمانهای گذشته و حال و آینده یکی ست و تصور مااز یک زمان خطی که از تولد شروع و با مرگ تمام می شود از دیدگاه علم اشتباه هست و توهمی بیش نیست. این همزمانی آینده و گذشته وحال در فیلم خوب و به یاد ماندنی اینتر سلار ،بین ستاره ای، کریستفر نوالان به خوبی ترسیم شده. نتیجۀ این حرفها به روشنی بقاء و به هم پیوستگی موجودات و انسانها به شکل های مختلف در بطن هستی و در این جهان بی حد و مرز لایتناهی ست. آنهائی که چند دقیقه فوت کرده و دوباره به زندگی برگشته اند، که یکی از آنان برادر همسر خود من است، می گویند که به تدریج از بستر مرگ برخاسته و پیکر بی جان و اطرافیان خود را دیده و در آن وضعیت حال بسیار خوش و سبکباری و آرامش کم نظیزی داشته اند. ».ما در هجوم پیامهای مرموزی هستیم که به زندگی و مرگمان پیوند خورده اند. عباس یاری برایم تعریف می کرد که شب قبل از مرگ کاوه، در خواب دیده است که مسجدی را برای مجلس ترحیم کسی دارند آماده می کنند و او نمی دانست او کیست. صبحگاه روشن شد که او کاوه است. این آینده است که به گذشته سفر کرده و به ما می گوید چه چیزی قرار است اتفاق بیفتد. شاید این آینده خود کاوه بود که عباس را خبر کرده بود تا تشریفات سوگواری را به جا بیاورد.
می خواهم نتیجه بگیرم و به یاری های عزیز یاد آور شوم که مردگان نیز به شکلی دیگر در میان زندگان هستند. جسم می میرد اما آن انرژی حیاتی که نامش روح یا جان و روان یا انرژی و بیست یک گرم یا هر اسم و تعریف دیگر است، باقی می مانند.آنها که اهل کتاب و روزه و نماز هستند و به روز حشر معتقدند، این جمله بر سر در وردی گورستان بهشت زهرا را از ته دل باور دارند که مردگان زنده اند و نزد خدا روزی می خورند. کاوه نه تنها در جهان هستی که در دل ما همچنان زنده است.
کاوه با چقاشی هایش انرژی و روح زندگی را در سختی فلز سرد می دمید و شکل دیگری از حیات را خلق می کرد که دیدنی و جذاب و پر از معنا و شگفتی است. این میل به جان دادن به اشیاء را با مرگش در ارتباط با انسانها هم ادامه داد. بنا به وصیت او، قسمت هائی از اعضاء پیکرش هدیه شده تا با پیوند آنها به همنوعان بیمار، به ادامۀ زندگی آن کمک شود. آیا چنین مرد بزرگی فراموش شدنی است؟
به یاد نصرت کریمی، سینماگر و هنرمند خوش قریحه و جذاب، همان آقاجان سریال دائی جان ناپلئون، می افتم که او نیز همین چند روز پیش از میان ما رفت. در یک فیلم مستند که احتمالاً بعضی از شما هم دیده اید، خطاب به نوه اش می گوید: « اگر یک روز مردم و آمدی دیدی یک ملافه روی من کشیده اند و اینجا وسط اتاق افتاده ام، او دیگر من نیستم. پدربزرگ تو نیست. حالا می پرسی پس پدر بزرگ من کجا میرود؟ پدر بزرگ تو میرود اینجا توی سرت، توی مغزت. و با تو برای همیشه هست».
من نمی دانم وقتی کاوه وسط اتاق روی قالی افتاده و نفس نمی کشید آیا ملافه ای برپیکرش کشیده بودند یا نه، ولی عباس یاری می گفت صورتی خیلی آرام داشت و اثری از رنج و درد در چهره اش دیده نمی شد. حالا که مابقی جسمش در قطعۀ هنرمندان به خاک سپرده شده، آن سیمای نازنین و آن شخصیت دوست داشتنی با آفرینندگی بی مثالش در اندیشۀ همۀ ما به زندگی ادامه می دهد و مانند برادرآفرینشگرش علی، نامش در میان اهل فرهنگ و هنر ماندگار باقی می ماند و بی شک مایۀ فخر بازماندگانش خواهد بود. البته درد فراق و رنج جدائیآسان و ساده نیست. اندوه دوری از کاوه بخصو ص برای همسر و فرزندان و برادران و خواهران و شاگردانش هم هست. امیدوارم بتوانیم با آنچه عرض کردم این لحظه های تهی و روزهای خالی را با ادامۀ راه کاوه در همۀ سطوح اخلاقی و عاطفی و هنری اش ادامه بدهیم، دلهای شکسته به زودی التیام پیدا کندو ایام سوگواری به سر برسد. درپایان لازم می دانم یادی هم از مهندس همایون خسروی دهکردی مدیر مسئول پرمایه و هنر دوست مهربان و نیکنام نشریۀ پر ارزش سینما و ادبیات بکنم که ناباورانه بر اثر ابتلاء به بیماری آنفولازا همزمان با مرگ تکان دهندۀ کاوه دنیا را وداع گفت. این همه درد و رنج اجتماعی وآلودگی کم بود که آنفولانزا هم برای تکمیل مصیبت نازل شد. آرامش و سبکباری روان نصیب مهندس دهکردی و نصرت کریمی باد! امیدوارم برای خانواده های آنان و خانوادۀ ارجمند یاری نیز گذر از لحظه های غم انگیز و چشیدن دوبارۀ طعم خوش زندگی و طعم دلپذیر گیلاس، که به عنوان نشانۀ زندگی زنده یاد کیارستمی ازآن در فیلم ماندگار خود به زیبائی سخن گفت، چندان طول نکشد.