“ابلق”نرگس آبیار را دیروز یکشنبه با یاشارنورائی در سینما آفریقا دیدیم. هر دو دربارۀ آن احساس مشترکی داشتیم و خود فیلم را مانند عنوانش دو رنگ و دورو یافتیم،که نمونۀ دیگری از سینمای”تسلیم”است. فیلم باجذابیتهای ظاهری بینوایان کج وکوله و محیط شلوغ حاشیۀ شهری و دیالوگهای با اصل و نسب به گزارشی کم و بیش تماشائی و پرکشش از یک سیرک انسانی تبدیل شده است (همان کاری که به درجاتی در فیلمهای دیگری مانند”ابد و یک روز”و”مغزهای کوچک زنگ زده” قبلاً تجربه شده بود). لحظه های چشمگیر فیلم اندک نیست و بازی متفاوت وکم همتای هوتن شکیبا نگین درخشان”ابلق”است. اما اگر از خط و ربط بگذریم و به حرف اصلی فیلم توجه کنیم، می بینیم که در نهایت “ابلق” با “مصلحت”سر”حقیقت”کلاه می گذارد وتمامی زنانی را که در یک جامعۀ مردانه آسیب دیده اند، برای بدتر نشدن وضع، دعوت به بردباری وخاموشی می کند. این نگاه محافظه کارانۀ فیلم به برکت برخی عناصر و مفاهیم سینمای فارسی(از بحث ناموس گرفته تا ریتم تند و حضور یک پیرزن بامزه و کفتر بازی و نماهای درشت و چاقوکشی و کتک کاری…)قرار است سر مخاطب(عمدتاً زن)را گرم کند تا دست آخر آنچه را که می خواهد در ذهن او بکارد. البته فیلمساز دل خوشی از این اوضاع و احوال ندارد؛ یکی به نعل و یکی به میخ می زند و با استفادۀ استعاری از موشهای موذی خطرناکی که به زندگی خود ادامه می دهند، وهمچنین تداوم خاموش ماندن دخترک زبان بستۀ فیلم، چشم انداز آینده را روشن نمی بیند. با اینهمه،به همان شکلی فیلم را می بنددکه برخی از آدمهای دست به عصای معترض به شرایط ناگوار موعظه می کنند.بدبختی وستم ونابرابری هست، اما برای از دست ندادن این آب باریکه و قوت لایموت نمی شود بنیاد ظلم و بیرحمی را ریشه کن کرد، وگرنه حال و روزمان بدتر از این که هست می شود، همه چیز از هم می پاشد و این یک لقمه نانی را که داریم از دست خواهیم داد. صلاح نیست که سرکشی و عصیان کنیم و از جان و مال مایه بگذاریم تا حقیقت از پرده بیرون بیفتد. در”ابلق”، شمار زیادی از زنان در معرض طمع و آزار جنسی اند، اما باید دهانشان را با دست بپوشانند و چهره اصلی آنها، راحله(الناز شاکر دوست) در نهایت ناچار شود به خاطر خانواده و از دست ندادن همسر کله خرابش و پیشگیری از خون و خونریزی و خشونت بیشتر به توصیه مغز متفکر و بزرگ قوم(مهران احمدی) ریا بورزد و به دروغ بگوید که آزاری صورت نگرفته تا اوضاع به حال عادی برگردد و جامعه از جوش وخروش بیفتد.
این نگاه و پیام عریان فیلم است و اشاره ها و کنایه هایی که در جهت مخالف آن عمل می کنند، کم رمق تر از آنند که به چشم مخاطب عام بیایند و بر او تاثیر بگذارند. “ابلق” از ترس و ضعف زنان و طعمه جنسی شدن آنان در یک فرهنگ و آئین سنت زدۀ متعصب و خرافاتی سخن می گوید، اما با ابزار”مصلحت” و”حفظ آبرو” زن لطمه دیده را به سکوت دعوت می کند، حتی اگر دل خود فیلمساز با چنین باوری همراه نباشد، که فرموده اند: در کف شیر نر خونخواره ای/ غیر تسلیم و رضا کو چاره ای؟. فیلم با این نگرش محافظه کارانه سر مخاطب (عمدتاً زن) را به کمک یک روایت هیجانی (که البته در جاهائی دچار سکته می شود) گرم می کند تا در همان حال رفتارمتعادل- و البته تزویر آمیزی- را که فیلمساز برای زن گریز ناپذیر می داند، با تلخی و اندوه دنبال کنند.
در اجتماعی که “ابلق” ترسیم کرده، و لهجه های مختلف آدمها مفهومی سرزمینی به آن می دهد، یک آدم با فهم و شعور و یک “عروس آتش” نیست که پای حقیقت و عدالت با بی پروائی بایستد و حتی اگر تک و تنها هم بماند، حقیقت را به مصلحت نفروشد. حال آنکه در عالم واقع فراسوی دنیای نمایش و سینما و در بیخ گوش همۀ ما چنین زنان و مردانی بوده و هستند و فداکاری شان بی ثمر نبوده است. سینما صرفاً در قصه گوئی و سرگرمی خلاصه نمی شود؛ سینما یک پدیدۀ فرهنگی ست که نمی تواند خود را از واقعیت های اجتماعی دور نگه دارد. نرگس آبیار با این فیلم، چه بخواهد چه نخواهد، و بی آنکه سعی کنم به او وصله بچسبانم و استعداد و حسن نیتش را نادیده بگیرم، نوعی محافظه کاری را تبلیغ کرده که در همان حال می تواند توجیه کنندۀ جایگاه خود او در گونه ای نظام فیلمسازی باشد که توسط قدرت رسمی تمجید و پشتیبانی می شود. چه شباهت نزدیکی ست میان پیام “ابلق” و رفتارسیاست پیشگانی که بر بی نوائی بی چیزان و رنج و درد ستمدیدگان اشک می ریزند، اما در هنگامۀ نابسامانی ها و سربزنگاه ها از ترس در نیفتادن با شاخ گاو، حقیقت را در پیشگاه مصلحت ذبح شرعی می کنند.
جهانبخش نورائی