سرنوشت آسیابان مرگ یزدگرد برای مهدی هاشمی

1398/04/09

سرنوشت آسیابان مرگ یزدگرد برای مهدی هاشمی
مصائب مرگ یزدگر بهرام بیضائی به شکل دیگری برای مهدی هاشمی دارد تکرار می شود. هاشمی در این نمایش و فیلم، آسیابان بینوائی ست که در یک بازجوئی خشن باید زبان به گناهی شاید ناکرده بگشاید و قتل پادشاه فراری، یزدگرد، را گردن بگیرد. حالا در دنیای واقعی، هاشمی به ازدواج با همسر دومی اعتراف کرده و توفان برانگیخته. انبوه بیشمار بازجو های شبکه های اجتماعی بازداشتگاهی تنگ تر از آن آسیاب نیمه ویران برایش ساخته اند و به او فشار می آورند که نه به خود وصلت بلکه زشتی انجام دادن پنهانی آن به دور از چشم همسر و دخترش را بپذیرد و طلب مغفرت کند.
پس از اینکه خانم بازیگری به نام مهنوش صادقی خبر داد که همسر دوم مهدی هاشمی ست، گلاب آدینه (همسر) و دخترش (نورا) آن را تکذیب کردند. اما ناگهان هاشمی با خونسردی و قیافه ای حق به جانب حرف خانم صادقی را تایید کرد و گفت تکذیب کنندگان از حقیقت ماجرا اطلاع نداشته اند. فضای گیج کنندۀ تایید و تکذیب مرگ یزدگرد از نو زاده شده و روشن نیست که سرانجام کدام روایت تایید یا توجیه خواهد شد. کسی از پشت پرده خبر ندارد، اما هاشمی مانند بسیاری از چهرهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و ورزشی دنیا به همان سیاهچاله ای افتاده که تمامی خوشنامی و جایگاه برجسته ی هنری اش را ممکن است ببلعد و آسیب جدی به تداوم حرفۀ بازیگری اش بزند. هاشمی در پیام ویدیوئی اش می گوید این اتفاق جنبۀ خصوصی دارد و دلیلی ندارد مردم کاری به آن داشته باشند. درست است؛ همسر دوم گرفتن ربطی به دیگران ندارد و قاعدتا هیچ آدم عاقلی خرده نمی گیرد و حرص نمی خورد که مثلاً چرا فیلمساز خوب و باوقار ما خسرو سینائی، بی پرده پوشی دو همسر دارد (یک مجار و دیگری ایرانی) و به خوبی و خوشی با آنها روزگار می گذراند. مشکل در جای دیگری ست. مردمی که هاشمی برای آنها هنرمندی محبوب و دوست داشتنی و درست یا نادرست، یک شمایل اخلاقی ست نمی توانند پنهانکاری او در وصلت دزدانه و آسیبی را که افشاء آن به خود او و بیش از همه به همسر و دختر هنرمندش می زند نادیده بگیرند و آن را یک قضیۀ صرفاً خصوصی تلقی کنند. اینجاست که شمایل جذاب می شکند و فرو می ریزد و چون تصویر دوریان گری در رمانی به همین نام از اسکاروایلد، سیمای فرسوده و ناخوشایند به جای چهرۀ زیبا می نشیند. در چشم مردم، بزرگان هنر و به خصوص ستاره ها و بازیگران جدی برخوردار از احترام عمومی آشیانه ی آرزوهای بلند و هنجارهای اخلاقی همه پسند به شمار می آیند و نمی توانند به راحتی مانند افراد عادی رفتار کنند. نمی شود هم  موقعیت و حس دلپذیر شهرت و نامدار شدن را داشت و از آن بهره مادی و معنوی برد و هم تصویر دلنشین و دلگرم کننده خود در چشم دوستاران و هوا خواهان را با بی رحمی شکست و ضایع کرد.

من به مهدی هاشمی و گلاب آدینه علاقۀ قلبی دارم، به آنها احترام می گذارم و خواستار بازگشت آرامش به خانه و کاشانه شان هستم. امیدوارم با گذشت زمان و روشنگری های صادقانه سیمای ترک خوردۀ مهدی هاشمی ترمیم شود و این قسمت از دیالوگ آسیابان در مرگ یزدگرد برای او تکرار نشود که:”اینک در میان این طوفان آنان طناب دار مرا می بافند و نفرین بر لب، چوبۀ دار مرا بر پا می کنند. شمشیرهای آنان تشنه است و به خون من سیراب خواهد شد” و از موبد پاسخ نگیرد که “تو گناه آزمندی ات را پس می دهی. دیوی که در توست نامش آز بود”.

و این حرص و آز در درون ما آدمیان چون وسوسه ای پدیدار از همان زمان که گندم خوردیم و از بهشت بیرونمان کردند وجود دارد: وسوسۀ پول، سکس، شهرت و قدرت و گاهی به هر بهائی و با هر خیانت و بند و بستی. اسطوره ها و شمایل های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بیشتر از همه در معرض کشیده شدن به سوی این دیو خوش چهره اند که گاهی هم برای آنها تله و پاپوش است  و اگر با فراموش کردن مسئولیت نسبت به خود، خانواده و جامعه به دام این وسوسۀ شیرین سیراب نشدنی بیفتند، احتمالاً دیر یا زود به ژرفای چاه ویل بدنامی سرنگون می شوند و گاهی هم مانند محمد علی نجفی نگونبخت ممکن است چند گلوله به قصه اضافه کنند تا ماجرا دراماتیک تر و هول انگیز تر شود.