اینستاگرام

صدای سخن عشق

تاثیرگذارترین داستانهای عاشقانۀ دنیا آنها هستند که دلدادگان دور از هم در تب عشق می سوزند و می گدازند؛ بی تاب و در آرزوی وصلند، اما به هزار و یک دلیل به هم نمی رسند. نیروی تخیل عاشق و معشوق نقش اصلی را در این میان بازی می کند و آرزوی وصل و رسیدن به هم و تجسم یکی شدن، رنگین تر از پر طاووس، خنک تر از آب چشمۀ کوهستان، و نوازشگرتر از نسیمی ست که سپیده دم  در گندمزار به نرمی می وزد. این همان حس کم همتایی ست که کم و بیش با طعمی از دلشوره و بی قراری در آمیخته است، حسی که روح را زلال و دل را پاک می کند.کمتر عاشق شیدائی را دیده ایم که در همان حال در اندیشۀ مال دنیا، آبروداری، تظاهر به اخلاق و آویختن به میز و منصب باشد. سر به کار خود دارد و جز معشوق و معبود چیزی نمی بیند. فکر می کنم هنر اصیل نیالوده نیز از همین شیدائی بر می خیزد. آرزوی وصل و نجوا و زمزمه و آواز دلدادگان از دور، هم نوایی و هم نوازی دل انگیز دو جسم جدا از هم است که روانشان مکالمۀ پر شوری را در کائنات به وجود می آورد. نمی دانم این دو هنرمند، دلبستۀ یکدیگرند یا نه. اما برای من نتیجۀ زیبای کارشان همان همسخنی و همدلی شورانگیز دلدادگان جدا افتاده از هم است.

ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر/ یادگاری که در این گنبد دوار بماند. (حافظ)

وقتی بابات دوقلو باشه

سراسر زندگی ما پر از فریبی است که به خاطر تغییر ظاهری چیزها، انسانها، عقاید، و روابط دوروبرمان می خوریم؛ بی آنکه متوجه شویم ریشه همه آنها یکی است و تنها یک عینک است که می‌تواند حقیقت را بپوشاند و گمراهی بیاورد. به سال‌های پشت سر که نگاه میکنیم در صحنه گرایش های اجتماعی و سیاسی و دلبستگی ها و امیدهایمان به این و آن آیا اصلا متوجه شگرد عینک بوده ایم؟
از دوست روزنامه‌نگارم غلامرضا کیانمهر عزیز که این فیلم را برایم فرستاد تا این چند کلمه رابنویسم سپاسگزارم.

داستان کرونائی (2)

صحنه هائی از یک ازدواج در آغاز بهاری که عید ندارد
-کامران پژو را تو پارکینگ جا به جا کردی؟
-آره..
-دیدی چقدر راحت بود. تو که دنا به اون گندگی را جا به جا می کنی، پژو 206 به این کوچکی که چیزی نیست.
-آره. فقط دنارو را باید یک کمی بیشتر گاز داد .
-هیچ احتیاجی به گاز دادن نیست. تو اصلا زیادی گاز می دی. بلد نیستی. پدر ماشین های قبلی را هم تو در آوردی.
-تهمت نزن شب عیدی.
-تهمت نزن. منو ببین زن کی شدم، ولله!.
-خوب می رفتی زن یک مکانیک می شدی که بلد باشه درست گاز بده.
-تو هم به آن مادر عفریته ات می گفتی بره از دهات یک زن خل و چل برات بگیره که به جای ماشین سوار الاغ بشه.
-اشتباه کردم ازش نخواستم این لطف را به من بکنه. تازه الاغ سواری چه عیبی داره؟. پشگل الاغ الان برای درمان کرونا قیمت زعفران پیدا کرده. الاغ هم تو موجودات شفابخش جایگاه رفیعی پیدا کرده. مگه همین پروفسور دکتر مهندس بالا سرمان نیس که ملیحه خانم میگفت خر خریده تو باغ مردآباد بسته که با کمیابی پشگل مبارزه کنه؟
-برای مردم حرف در نیار. او هزار جور مسئولیت علمی و اداری داره. آدم معتبریه. حالا داری به الاغ وصلش می کنی؟
-عین حقیقته. خدا به سر شاهده اگه دروغ بگم. خودش پریشب تو راه پله که دیدمش می گفت باید به اصل برگشت.
-به خریت. مثل خود تو.
-آره والاه! وای که بمیرم برای اون بانوی خر سواری که نصیبم نشد!. اون وقت خدا این خانم مهندسو سر راه من بخت برگشته قرار داد.
-تو هم انصافاً با این طرز تفکر لایق همان پشگل الاغی.
-بگو عنبر نسا. تو سر مال نزن. یک کمی تو توصیف محصولات طبیعی ذوق هنری داشته باش، مهندس عامی.
-ور زیادی بزنی جد و آبادت را می گم.
-بگو. پس چرا نمی گی؟
-بگم که بعد بری پیش آن خواهر همه کاره ات بگی زن من فحش و بد و بیراه می گه فرهنگ نداره.
-خوب مگر دروغ می گم. تو در اعماق وجودت عامی هستی. حسود و بد بین هستی. انگار همه مردم دنیا ارث پدرت را خورده ن.
-احتیاج نیست کسی ارث پدرم را بخوره. همین که جوانی ام را به پات دادم بس نیست؟ از این ثروتی بالاتر بود؟
-پس من که مثل پیرمردها شدم، کچل و بی ریخت شدم حساب نیست.
-تو که از اولش هم بی ریخت بودی.
-خیلی ممنون. دست شما درد نکند.
-چند دفعه بهت گفتم اینقدر موهایت را نریز توی پیشانیت. صورتت بی ریخت می شود.
-آن موقع ها اینجور مد بود. یاغی و سرکش بودیم.
-ولی اگر می خواستی، اگر برای حرف من ارزش قائل بودی لج نمی کردی موهات را بیشتر بیاری توی پیشانیت.
-حالا داری غصه چی را می خوری. تو توی این کله مو نشان بده. من نوکرتم هر جور خواستی درستش می کنم.
-احتیاج نیست. اگر نوکر منی بلند شو برو آب آن انارهائی را که دارند تو یخچال می گندند بگیر.
-برای فشارت بد نباشه. آب انار فشارو پائین میاره.
-پریروز که خوردم مشکلی پیش نیامد. اتفاقا تو این نگرانی های کرونا احساس یک جور سبکی و راحتی می کنم.
-پس اون پیش بندو بده شروع کنم.
-چاقو بزرگه را هم بردار و انارها را درست از وسط و به قاعده ببر که موقع آب گرفتن حرام نشن. ضمناً احتیاط کن چاقو خیلی تیزه، دستت را خدای نکرده نبره. جعفرآقا که یادته؟
-ای به چشم عزیزم. مواظبم.
-الهی موش بخورد اون زبانتو.
-بذار اول دستامو خوب بشورم و الکل بزنم رعایت بهداشت را کرده باشم، خدای نکرده کرونا نریزه تو آب انار.
-اون الکله را که بوی نفت می ده و معلوم نیست از چی درست کردن نزنی ها.
-چاره ندارم. از الکل اصلیه زیاد نمونده.
-پس چه خاکی به سر بریزیم. نه الکل گیر میاد، نه ماسک…
-نه دل خوش.
-اینم شد مملکت. پس دولت دارد چه غلطی می کنه؟
-چرتکه دستش گرفته حساب مرگ و میرا را می رسه و به ما هم می گه از خونه در نیاین حواسم پرت بشه اشتباهی حساب کنم.
-باید فکری کرد. اینجوری نمی شه ادامه داد.
-خودمان باید دست به کار بشیم.
-که چی بشه؟
-الکل درست می کنم. با کشمش ملایر و منت این ناکسای متقلب را نمی کشم.
-حالا هول نکن. آب انار چی شد؟ میگم آب انار چی شد؟ وای چرا داری می خندی؟ صداتو بیار پائین. همسایه ها می شنفن فکر می کنن دیوانه شدی. نکنه داری منو مسخره می کنی؟
-باشه. آآآ. داروی شفابخش که فقط پشگل نیس. یک آقائی تو اینستا پست گذاشته و خیلی جدی و با دلایل علمی میگه برای پاک کردن ریه و بیرون راندن کرونا باید با صدای بلند خندید و طوفان خنده راه انداخت.
-منکه بیشتر از چهل ساله که دارم به اوضاع می خندم چیزی خوب نشده هیچ، بدتر هم شده.
-چون چشم بصیرت نداری.
-لودگی چشم بصیرت می خواد؟
-همین خنده هاست که ملت را نگه داشته. واِلا اون یکی دو سال اول دق می کردیم.
-خب بسه دیگه. اون لورل و هاردی را بذار دلمون باز شه.
-چه کچ سلیقه!. بگو وودی آلن بزاریم که به این اوضاع چپ اندر قیچی جفنگ ابزود بیشتر می خوره.
-به حد کافی فلسفه بازی شنیده ام. می گم لورل هاردی بذار.
-نمی ذارم.
-تو گور بابات می خندی روشنفکر قلابی.
-عامی!
-بذار این قرنطینه تمام بشه. تکلیفم را با تو روشن می کنم.
-خوب چرا معطلی همین حالا روشن کن.
-قپی نیا. خودت خوب می دونی که دادگستری از ترس کرونا تعطلیه.
-خوب برو ویلای شمال. یه مدتی قیا فۀ نحس منو نبین.
-خودت که خبر داری مازندرانی ها جاده را بستن. میگن تهرانی بیاد می زنیم. فکر می کنن ما فقط کرونا داریم خودشان پاکن. حالا می خواهی منو بفرستی وسط آتش به اختیار؟ به قول شهاب حسینی روغن ریخته را داری نذر امامزاده می کنی، آقا جان؟
-اسم این یارو را نیار کهیر می زنم. دیدی به مسعود کیمیائی چه ها که نگفت.
-حرف حق تلخه؟
-سزاوار نبود با مرد جیگر داری مثل مسعود اینجوری طرف شدن.
-خوب اگر جیگر داره بره راه شمال باز کنه.
-قاطی نکن. بی ربط نگو. هنرمند مگه رستمه که به جنگ دیو سفید بره. هر چیزی به جای خودش.
حالا نه لورل هاردی.نه وودی آلن. بیا اجاره نشین ها را تماشا کنیم. نورائی یه پست گذاشته ازش تعریف کرده گفته بد نیست تو عید در ایام قرنطینۀ خانگی تماشا کنید کیفشو ببرید. صبر کن برات بخوانم. اینجاس:” اجاره نشین ها چالاک و سرزنده ودلنشین است؛ فضا و رنگ و بوی ایرانی اصیلی دارد، و طنزجذابش به نرمی در همه جای آن پخش شده. این فیلم تمثیل جامعه ای ست که آدمها و طبقات مختلفش با در ماندن از توافق برای تعمیر و اصلاح خرابی ها ی محل زندگی شان، سر انجام آن را، به خصوص به تحریک دلال های سودجو، به ویرانی کامل می کشانند. اندرزهای مادر فیلم هم، که مظهر روان نگران و روح اخلاقی خانواده است، در نهایت گوش شنوا پیدا نمی کند. فیلم با تصویرهایی از شهر بزرگ آغاز می شود تا به یاد داشته باشیم که ماجرای این کمدی-درام خانوادگی می تواند برای همۀ ما در موقعیت های مشابه اتفاق بیفتد. عصارۀ پیام آرام فیلم به عنوان یک نقد اجتماعی را از زبان مهندس- رضا رویگری- می شنویم که می گوید: “اگر خانه تعمیر می شد، به این روز نمی افتادیم”.
-جالبه. این حرف آخرش که می گه اگر تعمیر می کردیم به این روز نمی افتادیم. خیلی معنا توشه. این جر و بحث های بی فایدۀ ما هم آخر و عاقبتش همینه. هنرمند واقعی تو اثرش هزار چیز نهفته داره مثل….
-مثل چی؟
-مثل…. مثل…… مثل انار.
-سهراب هم می گه کاش دانه های دل مردم مثل دانه های انار پیدا بود. وای پس آب انار چی شد؟
-الان می گیریم عزیزدل بد اخلاقم. نگاه کن. یک، دو، سه. به مبارکی یک استکان فعلا آماده شد. بفرما.
-استکان و دستگاه و دستها و پیش بندت را الکل زدی؟
-بله که زدم. جان کامی مگه دروغ تا حالا از من شنیدی؟
-دروغ که نه. اما…
-بگیر بخور ناز نکن با اون لپای قشنگت که عین رنگ انار سرخ شده. دل می بری ها!.
-بیا کنارم بنشین. بعد از مدتها بغلم کن.
-اومدم. خدا کنه این قرنطنیه زیادتر طول بکشه تا فرصتی پیدا کنیم برای انجام کارهای عقب افتاده.
-دست و لبت را با صابون مایع خوب بشور. چراغ را هم خاموش کن.بعدش بذار.
-چی رو بذارم عزیزم؟
-اجاره نشین ها رو.

داستان کرونائی (1)

امروز که برای خریدن نان از قرنطینۀ آپارتمان بیرون زدم، دیدم چند نفر در بوستان کوچک ته کوچه جمع شده اند و بساط بزن و بکوب راه انداخته اند. جلوتر که رفتم دیدم یک آقای صاحب محاسن دارد با دختر و پسری که در حال رقصیدن بودند و بقیه برایشان کف می زدند صحبت می کند. همه ماسک داشتند و دستکش پوشیده بودند. آن آقا می پرسید ’ علت و حکمت رقص شما در یک محل عمومی چیست؟”. دختر جواب داد: “حاج آقا داریم روحیه می دهیم”. مرد پرسید:” به کی؟”. پسره گفت:” به تمام هموطنانی که کرونا گرفته یا احتمالا خواهند گرفت داریم پیام می دهیم که همۀ ما ایستاده ایم و از مرگ و تهدید کرونا و ویروس های شبیه کرونا باکی نداریم”. آن آقا گفت: “احسنت. اجرکم عندالله. “با شنیدن این حرف مرد جا افتاده ای هم که روی نیمکت نشسته بود دایره زنگی اش را برداشت و مشارکت آغاز شد. در این حین آن آقا متوجه شد یکی دونفر هم دارند چیزی در گوشه ای می نوشند و قربان صدقه ی هم می روند. نزدیک شد و پرسید:” چکار می کنید؟”. جواب دادند: “برای مباره با کرونا داریم الکل توی حلق می ریزیم” و به طرف هم یک بفرما زدند. آن آقا هم گفت:” انشالله موثر واقع شود”. در این هنگام سر وکلۀ احسان، ساقی مرموز و محبوب محله، با گالنی در دست پیدا شد. آن آقا نگاه مشکوکی به احسان انداخت و پرسید: “ببخشید اون تو چیه، جوان؟”. احسان جواب داد: “الکل پنجاه و پنجه. برای بچه ها آوردم کم نیاورند. البته مژده بدم کارخانه اش با غلظت بیشتر به زودی قراره تو بومهن راه بیفته”. آن آقا که در درستی حرف احسان تردید کرده و شاید پنداشته بود با توجه به سر و روی خلاف احسان احتمالا می خواهد در این شرایط حساس آب به جای الکل به جماعت قالب کند، از او خواست در گالن را باز کند. احسان باز کرد و بوی آشنای گیج کننده ای در فضا پیچید. آن آقا گفت: “احسنت. احسنت. ببندید”. آن آقا داشت می رفت که نگاهش به دو تا خانم افتاد که روسری را یک وری کرده و توی آفتاب نشسته بودند. آن آقا در حالی که دستهایش را پشت کمرش جمع کرده بود به طرف آنها رفت و با لحنی پدرانه درخواست کرد حجاب را رعایت کنند. یکی از دخترها گفت:” چاره نداریم حاج اقا. به توصیه سازمان بهداشت جهانی داریم در هوای آزاد آفتاب می گیریم تا ویتامین دی بدنمان زیاد شه و سیستم ایمنی ما بتونه در برابر کرونا مقاومت کنه”. آن آقا هم گفت: “عجب. عجب!” و راهش را کشید برود که ناگهان سر و کلۀ موسی خان  کارچاق کن بلند آوازۀ محله که هر گرفتاری را با پول حل می کرد پیدا شد. این مشکل گشای مردمان درمانده ظاهراً فکر کرده بود فتنه ای به پا شده و باید شر را بخواباند. به طرف آن آقا رفت و با خوشروئی سلام غلیظی داد و دستش را به طرف او دراز کرد که آن آقا فوری دستش را پس کشید. دو تا چک پول چروکیده از دست موسی خان به زمین افتاد. آن آقا هم تذکر داد:” حالا وقت این کارهاست دوست عزیز؟. نمی دانی که اسکناس بدترین ناقل ویروس کروناست. قصد کشتن مرا داری بزرگوار؟”. خود من چند میلیون از کسی می خواستم که سه سال بود امروز و فردا می کرد. حالا دیروز زنگ زده بیا نقد بگیر، بشمار و رسید بده. گفتم هبه کردم، مال خودت باباوجان. ترسیدم این بد ذات بخواد پول کرونائی به من بدهد؟”. موسی خان خاموش و حیران به حرفهای آن آقا گوش داد و در یک حالت یاس فلسفی ناشی از توقف کسب و کار به فکر فرو رفت. 

داشتم می رفتم طرف نانوائی که دیدم زنم دمپائی به پا سراسیمه دنبال من می گردد. تا مرا دید گفت:” کجائی بی حیا؟. با معشوقه های طاق و جفتت قرار داشتی که به بهانه خرید نان از قرنطینه زدی بیرون و این قدر دیرکردی؟”. دربارۀ وقایع پیش آمده  توضیح دادم و آرامش کردم. گفتم:” زن حسابی مگه با این ویروس بی همه چیز کرونا هیچ مردی جرأت خیانت پیدا می کنه و دنبال کسی می ره؟. تازه خود ما هم که مثل دو تا نامحرم ضد عفونی شده با فاصله توی منزل زندگی می کنیم که مبادا یک جای بدنمان تصادفا به هم بخوره کرنا بگیریم، چه برسه به پریدن با بیگانه. خیالت جمع باشه که خائنین خانه نشین شده اند”. از جوش و خروش افتاد و با تاکید بر اینکه زود برگردم راهی منزل شد. نان را خریدم و برگشتم به آغوش گرم قرنطینه و اخلاق در خانواده. دستهایم را که ضد عفونی کردم رفتم سراغ تلویزیون که آخرین خبرهای مربوط به کرو نا را بشنوم. یک بندۀ خدائی که داشتند در خیابان با او مصاحبه می کردند توی میکروفن با صدای بلند می گفت: “کرونا یک تهدید است. اما ملت ما تهدید را تبدیل به فرصت می کند”.دیدم چندان هم بی راه نمی گوید. برای اینکه از دل زنم در بیاورم و این قدر به من بدگمان نباشد صدایش کردم و گفتم امشب یه رقص تانگوی حسابی با هم می کنیم، البته با یک متر فاصله.

ویروس تاج گونۀ کرونا نماد

ویروس تاج گونۀ کرونا نماد و علامت قدرت موذی و مرموزی ست که چشم دیدن پیوند محبت آمیز دستهای پاک و آغوش های گرم را ندارد. پژوهش های تاریخی می گوید که سابقۀ دست دادن به قرن پنجم پیش از میلاد برمی گردد. یونانی های بدبین با فشردن و تکان دادن دست طرف مقابل اطمینان پیدا می کردند که خنجری در آستین پنهان نکرده و نقشۀ مرگباری در کار نیست. با گذشت زمان اما دست دادن نشانۀ احترام و دوستی و صلح و مهربانی شده است و چنانچه اصالت داشته و از سر ریا و سودجوئی نباشد، همیشه خاری در چشم کروناهایی بوده که پیوند و همدلی و یگانگی انسانها را به زیان تاج و تخت خود می پنداشته اند. از همین روست که به اعتقاد پیشینیان ما کرونای انگلیسی در صحنۀ سیاست همواره «تفرقه بینداز و حکومت کن» بوده است. با این وصف، اگر برای همیشه دست ندهیم، با مهر هم را در آغوش نکشیم، آرزو و اندیشۀ همسانی را دنبال نکنیم، اگر بستر عشق خالی بماند و دشمنی و بیگانگی از یکدیگر سر بلند کند، ظلمت غم انگیزی فرا می رسد که تک ستارۀ دروغین آن تاج هراس آور کرونا ست. البته راه مبارزه با کرونا دقت در حال و روز خود، رعایت بهداشت و استفاده از الکل و ضد عفونی کننده هایی است که اتفاقاً در سطح اجتماعی و فرهنگی و هنری و سیاسی نیز سخت نیازمند آنیم تا دست ها و آغوش هایمان از ابتلا به ویروس کشندۀ تزویر و دروغ و فرصت طلبی و نان به روز خوردن (مانند آن ابلیسی که در این شرایط ناگوار دست به احتکار ماسک می زند) پاک و در امان بماند. به هر حال امید را از دست ندهیم که دوران یکه تازی کرونا هم دیر یا زود می گذرد، این مصیبت نیز چندان نمی پاید و روسیاهی به ذغال خواهد ماند.. سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی.

ستیزه زبان فارسی با داریوش ارجمند

زبان خیلی وقت ها قصد و نیت واقعی ما را پنهان می کند. اما گاهی پیش می آید که بی آنکه بخواهیم و متوجه باشیم مچ مان را می گیرد و پارۀ پنهان ماندۀ شخصیت ما را آفتابی می کند. حتی سیاستمداران عوام گرا (پوپولیست ها) نیز گاهی متوجه این خاصیت افشاگر زبان نیستند و استفادۀ نسنجیده از برخی کلمات علیه خود آنها کمانه می کند («خس و خاشاک» احمدی نژاد را کمتر کسی ست که از یاد برده باشد). این بار می بینیم که زبان در ارتباط با یک هنرمند، نهفته ها را از پرده بیرون می اندازد. بازیگر پر آوازه، آقای داریوش ارجمند، در نشست رسانه ای فیلم «روز بلوای» بهروز شعیبی در جشنوارۀ فیلم فجر، با به کار بردن واژۀ “حمال” به رئیس جمهور آمریکا ناسزا می گوید و اعلام می کند که زندگی اش در سه شعار خلاصه شده: عبودیت خداوند، نوکری مردم، و خدمت به فرهنگ جامعه. زبانی که ارجمند با قیافۀ حق به جانب به کار  می برد او را در استفاده از واژۀ حمال برای کوبیدن و تحقیر رئیس جمهور آمریکا لو می دهد و روشن می کند که حمال به عنوان باربر زحمتکش  بینوا در ته ذهن او موجودی زشت و پست و خبیث است و جزو مردمی نیست که ایشان ادعای نوکری شان را دارد. بعد هم خود این واژه «نوکر» فاش می کند که ایشان در یک نظام تبعیض آمیز طبقاتی که بر پایۀ ساختار ارباب و نوکر و آقا زاده و گدازاده شکل گرفته، قصد خدمت دارد و احتمالاً فرهنگی را هم که می خواهد رشد و رواج بدهد از همین قماش و خواه ناخواه در جهت تقویت همین فضا ست. آنجا هم که ادعای عبودیت خداوند را دارد ظاهراً پشت پا به این باور دینی  خود و همفکران همسویش می زند که خدا تمام بندگانش را آزاد و برابر آفریده است و در اصل فرقی بین ارباب و رعیت و خدایگان و بنده نیست و حمال از بد روزگار ناچار شده صد کیلو بار را با هزار زحمت برای یک لقمه نان در یک جامعۀ بی انصاف بینوا پرور هر روز به کول بکشد و پس از مرگ معمولاً  زودرس نه کفنی دارد، نه قبر و نه سنگ قبری که بازماندگان برایش بخرند و اگر هم بخرند دار و ندارشان را باید بدهند. حرف قبر پیش آمد. اتفاقاً داریوش ارجمند که در هنر بازیگری اش در نقش ها و قیافه های مختلف تردید نیست، در فیلم «سگ کشی» بهرام  بیضائی تیپ یک حاجی ناباب سنگ قبر فروش را چنان به شکلی طبیعی از آب درآورده که آدم احساس می کند با یک فیلم مستند جذاب سر و کار دارد. هنرمندی از این جنس و با این توانائی ها باید بیشتر مراقب گفته هایش باشد، از زیرکی و معنای آشکار و نهان کلمات غافل نشود، و سنجیده و حساب شده سخن بگوید تا حرفش به دل بنشیند و شبهۀ ریا ورزیدن و واعظ غیر متعظ بودن پیش نیاید و تهمت نخورد که چپ آوازه افکند و از راست شد. هر گفتار و اندرز و ادعای باورپذیر مقدمات و پیش شرط هائی دارد که یگانگی حرف و عمل مهم ترین آنهاست. اهل خرد بر این باورند که قبل از بوسیدن، بوئیدن را باید آموخت.

تاوان ناسزاگویی

تاوان ناسزاگویی
در کشتی و ورزش‌های رزمی گاهی از زور حریف برای به زمین زدن او استفاده می‌کنند. واژه هایی که این گوینده در یک برنامۀ تلویزیونی به زشتی به زبان می‌آورد و به جای بحث منطقی مؤدبانه، با اشاره ای روشن، به خانم بنی‌اعتماد و دختر ایشان تهمت جنسی میزند، وسیله ای می شود برای باخت اخلاقی خود او و، در چشم اندازی وسیع تر، باخت این نوع بی‌اخلاقی و کج اندیشی که متأسفانه در سرزمین ما منحصر به همین یک مورد هم نیست. البته این حق هر کسی است که از دیگران چه خانم بنی اعتماد باشد چه هر شخص دیگر در هر مقام و هر جایگاه، انتقاد کند، اما گوینده با آویختن به ناسزاگوئی و وصله چسباندن و تهدید، در واقع دارد زیر پای خودش را خالی می کند. قرآن و پیامبر مومنان را به پاکیزه سخن گفتن فرا می‌خوانند، اما مسلمان‌نماهائی هستند که حرمت گفتار و شأن استدلال را آلوده می‌کنند. بی گمان این گوینده یک عذرخواهی بزرگ به همه بدهکار است. (اگر متهم نمی‌شدم که بی‌سند حرف زده‌ام، این فیلم را باز نشر نمی‌کردم).

اعلام نرخ بنزین زیر سر اصغر آقا بود

این حرف آقای رئیس جمهور که ایشان هم از تاریخ اعلام نرخ جدید بنزین مثل بقیه مردم بی اطلاع بودند، با انتقادهائی از چپ و راست روبرو شده و بنده ناچیز به حکم وظیفه وجدانی سعی کردم حقیقت ماجرا را پیدا کنم و سرانجام به این نتیجه رسیدم:
آقای رئیس جمهور به آقای وزیر مربوط گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. وزیر هم به معاونش گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. معاون هم به مدیرکل گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. مدیر کل هم به مدیر گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. مدیر هم به کارمند گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. کارمند که از عواقب کار نگران بود و مرحوم پدربزرگش در جنگ ممسنی و کازرون طعم تلخ رودست زدن رفقا به یکدیگر را تجربه کرده بود، گفت:”معذورم. من این کار را نمی کنم. خودتان انجام بدهید”. مدیر از این نافرمانی ناراحت شد و صدایش را بلند کرد و کارمند هم های او را با هوی جواب داد و فریاد کشید: ” مگر با چندر غاز حقوق بردۀ تو هستم که هر چه فرمایش کنی بپذیرم؟” و خلاصه چند نفر هم آمدند شر را بخوابانند و شلوغی باعث شد در این میان سینی چای اصغر آقای آبدارچی واژگون شود و کفر او هم دربیاید. عاقبت اصغر آقا روی میزی پرید و داد زد: “بابا ول کنید. اینقدر بی آبروئی نکنید . خودم اعلام می کنم. صلوات بفرستید”. و بدینگونه بود که اصغر آقا یک بشکۀ خالی نفت را که جلوی وزارتخانۀ متبوع مدتی بود بلا استفاده افتاده بود، سرپا کرد. به کمک ماه سلطون خانم، همسر فداکارش که تازه از راه رسیده بود، بالای آن رفت؛ مانند ناپلئون بر بلندی های صحنه جنگ واترلو دست به کمر زد، و تصمیم مهم و فوری افزایش نرخ بنزین را با صدای رسا به یمین و یسار اعلام کرد.
و بدین سان با اقدام شایستۀ اصغر آقا، همۀ سلسله مراتب راضی شدند، هرکس به وظیفۀ خود عمل کرد و حرف هیچکس هم دروغ در نیامد.
جهانبخش نورائی

جوکر

“جوکر” قصۀ  شورش خوارشدگان است. این فیلم تکان دهنده از آتشی حرف می زند که فرد تحقیر شده در هنگام عصیان می تواند بیفروزد، بدون ملاحظه تر و خشک را با هم بسوزاند و بین گناهکار و بیگناه فرق نگذارد. اما آتش افروزی جوکر از کجا بر می خیزد؟
در این که در اعتراض های  اجتماعی عده ای آتش بیار معرکه اند و در آتش نفرت و خشونت لجام گسیخته می دمند و ممکن است خواسته و ناخواسته جریان حق طلبی و اعتراض را به بیراهه بکشند، شک نیست. با اینهمه، اصل ماجرا را باید در جای دیگری جستجو کنیم. مشکل در وضعیت تحقیر آمیزی نهفته که افراد بینوا یا کم برخوردار و به حاشیه راندۀ پرشماری را به زانو درمی آورد و سبب می شود که آنان از همزیستی با همنوعانی که ثروت بی حساب و کتاب و مقام و منصب غصب شده را وسیلۀ پرخوری و خودنمائی و فخر فروشی قرار داده اند احساس بیگانگی و بیزاری کنند و سر به طغیان بردارند.
کسانی که این روزها به جوکر می تازند و آن را تشویق کنندۀ آنارشیسم و خشونت و ویرانگری می دانند، عجیب نیست اگر از ارشاد بخواهند جوکر را از شبکه های اینترنتی نمایش فیلم بر چیند تا باعث دردسر اجتماعی تازه ای نشود. اما به نظر می رسد که این هم وطنان دلنگران، فیلم را از آخر آن دیده اند و معلول را چسبیده و علت را رها کرده اند. متأسفانه این همان روشی ست که برخی از سیاستمداران و مسئولان ما پیش گرفته اند و ظاهر را مبنای داوری قرار داده اند.  فیلم را باید از آغاز دید تا متوجه شویم که چرا تحقیر انسان توسط سرمایه و فرهنگ سودجوی وابسته به آن از یک بشرسادۀ بی آزار در نهایت موجودی بیرحم می سازد تا دیگران را هم که وضعیتی شبیه او دارند با خود همسو کند. جوکر از این جهت فیلم بسیار مفید و آموزنده ایست که می تواند درس عبرتی برای همۀ ما از جهت شیوه رفتار با همنوعانمان باشد. جوکر را شایسته است همه ارکان حکومت ببینند تا روشن شود که در حقیقت این فیلمی در زشت شمردن خشونت است و از ریشه ها و زمینه های پدید آمدن آن در شرایطی نابسامان به تلخی سخن می گوید. بی شک هر جامعه ای با فاصلۀ طبقاتی پرنشدنی، نه در آتش هرج و مرج که در آتش تبعیض می سوزد و شکاف طبقاتی فقط در داشتن و نداشتن نیست. آسیب دیدگان با تحقیر جنسیتی، قومی، نژادی و خیلی چیزهای دیگر هم رو به رویند و همدلی و یکپارچگی انسانها در دنیای ما از همین جاست که ضربه می خورد و رنگ می بازد. در آتش نفرت متقابل، هر ملتی دیر یا زود از هم می پاشد.