صدای سخن عشق

تاثیرگذارترین داستانهای عاشقانۀ دنیا آنها هستند که دلدادگان دور از هم در تب عشق می سوزند و می گدازند؛ بی تاب و در آرزوی وصلند، اما به هزار و یک دلیل به هم نمی رسند. نیروی تخیل عاشق و معشوق نقش اصلی را در این میان بازی می کند و آرزوی وصل و رسیدن به هم و تجسم یکی شدن، رنگین تر از پر طاووس، خنک تر از آب چشمۀ کوهستان، و نوازشگرتر از نسیمی ست که سپیده دم  در گندمزار به نرمی می وزد. این همان حس کم همتایی ست که کم و بیش با طعمی از دلشوره و بی قراری در آمیخته است، حسی که روح را زلال و دل را پاک می کند.کمتر عاشق شیدائی را دیده ایم که در همان حال در اندیشۀ مال دنیا، آبروداری، تظاهر به اخلاق و آویختن به میز و منصب باشد. سر به کار خود دارد و جز معشوق و معبود چیزی نمی بیند. فکر می کنم هنر اصیل نیالوده نیز از همین شیدائی بر می خیزد. آرزوی وصل و نجوا و زمزمه و آواز دلدادگان از دور، هم نوایی و هم نوازی دل انگیز دو جسم جدا از هم است که روانشان مکالمۀ پر شوری را در کائنات به وجود می آورد. نمی دانم این دو هنرمند، دلبستۀ یکدیگرند یا نه. اما برای من نتیجۀ زیبای کارشان همان همسخنی و همدلی شورانگیز دلدادگان جدا افتاده از هم است.

ازصدای سخن عشق ندیدم خوشتر/ یادگاری که در این گنبد دوار بماند. (حافظ)