اعلام نرخ بنزین زیر سر اصغر آقا بود

این حرف آقای رئیس جمهور که ایشان هم از تاریخ اعلام نرخ جدید بنزین مثل بقیه مردم بی اطلاع بودند، با انتقادهائی از چپ و راست روبرو شده و بنده ناچیز به حکم وظیفه وجدانی سعی کردم حقیقت ماجرا را پیدا کنم و سرانجام به این نتیجه رسیدم:
آقای رئیس جمهور به آقای وزیر مربوط گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. وزیر هم به معاونش گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. معاون هم به مدیرکل گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. مدیر کل هم به مدیر گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. مدیر هم به کارمند گفتند: “هر وقت صلاح دیدید و مناسب بود نرخ بنزین را اعلام کنید و به من هم خبر ندهید”. کارمند که از عواقب کار نگران بود و مرحوم پدربزرگش در جنگ ممسنی و کازرون طعم تلخ رودست زدن رفقا به یکدیگر را تجربه کرده بود، گفت:”معذورم. من این کار را نمی کنم. خودتان انجام بدهید”. مدیر از این نافرمانی ناراحت شد و صدایش را بلند کرد و کارمند هم های او را با هوی جواب داد و فریاد کشید: ” مگر با چندر غاز حقوق بردۀ تو هستم که هر چه فرمایش کنی بپذیرم؟” و خلاصه چند نفر هم آمدند شر را بخوابانند و شلوغی باعث شد در این میان سینی چای اصغر آقای آبدارچی واژگون شود و کفر او هم دربیاید. عاقبت اصغر آقا روی میزی پرید و داد زد: “بابا ول کنید. اینقدر بی آبروئی نکنید . خودم اعلام می کنم. صلوات بفرستید”. و بدینگونه بود که اصغر آقا یک بشکۀ خالی نفت را که جلوی وزارتخانۀ متبوع مدتی بود بلا استفاده افتاده بود، سرپا کرد. به کمک ماه سلطون خانم، همسر فداکارش که تازه از راه رسیده بود، بالای آن رفت؛ مانند ناپلئون بر بلندی های صحنه جنگ واترلو دست به کمر زد، و تصمیم مهم و فوری افزایش نرخ بنزین را با صدای رسا به یمین و یسار اعلام کرد.
و بدین سان با اقدام شایستۀ اصغر آقا، همۀ سلسله مراتب راضی شدند، هرکس به وظیفۀ خود عمل کرد و حرف هیچکس هم دروغ در نیامد.
جهانبخش نورائی